۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

شعله بیدار

فریدون مشیری و کتاب آه باران چیزی بود که این چند روز به دادم رسید
شاید مدتهاست که مرده ام .شاید
..
می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
..
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود
..
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
..
دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تونشستن هوسم بود
..
بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست
حاشا که بجز عشق تو گر هیچ کسم بود
..
سیمای مسیحای اندوه تو ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
..
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود بسم بود
..